به دام افتاد روباهی سحرگاه / به روبه بازی اندیشید در راه
که گر صیاد بیند هم چنینم / دهد حالی به گازر پوستینم
پس آن گه، مرده کرد او خویشتن را / ز بیم جان، فرو افکند تن را
چو صیاد آمد، او را مرده پنداشت / نمی یارست روبه را کم انگاشت
ز بن ببرید حالی گوش او لیک /که گوش او به کار آید مرا نیک
به دل، روباه گفتا: ترک غم گیر / چو زنده مانده ای، یک گوش، کم گیر
یکی دیگر بیامد، گفت: این دم / زبان او به کار آید مرا هم
زبانش را برید آن مرد، ناگاه / نکرد از بیم جان، یک ناله روباه
دگر کس گفت: ما را از همه چیز / به کار آید همی دندان او نیز
نزد دم، تا که آهن درفکندند / به سختی چند دندانش بکندند
به دل، روباه گفتا: گر بمانم / نه دندان باشد و نه گوش و زبانم
دگر کس آمد و گفت: اختیار است / دل روبه، که رنجی را به کار است
چو نام دل شنید از دور، روباه / جهان بر چشم او شد تیره، آن گاه
به دل می گفت: با دل نیست بازی / کنون باید به کارم حیله سازی
بگفت این و به صد دستان و تزویر / بجست از دام، همچون از کمان، تیر
حدیث دل، حدیثی بس شگفت است / که در عالم، حدیثش درگرفته است
الف) چهار مورد از ویژگی های زبانی شعر فوق را بنویسید.
ب) شعر فوق را از دید قلمرو ادبی بررسی کنید؟ ( ۴ مورد )