زیرساخت پایدار برگزاری آزمون آنلاین
www.digiform.ir

آزمون املا درس 8 و 9 ( کلاس هشتم 1) به صورت دیجی فرم

در هر مرحله غلط ها را بیابید و صحیح آنها را بنویسید.

digiform

استفاده از اپلیکیشن ها و پیامرسان ها، پاسخ به تماس ها و استفاده از کلید های پایین موبایل مجاز نیست

زمان تکمیل این آزمون 35 دقیقه میباشد



تایید و ادامه
نام و نام خانوادگی خود را وارد نمایید *



تایید

در ماه سفر سال ۱۲۶۷ قمری به امیرکبیر اطلاع دادند که در شهر تهران بیماری عابله شیوع پیدا کرده است. امیر فورا دستور داد که در تمام شهر و روستاهای نزدیک، برنامه عابله کوبی اجرا شود تا بیماری گسترش پیدا نکند.



تایید

آن مرد از شادی چشمانش درخشید و با لحجه خاثی گفت: «فوق العاده است!». پدربزرگ قائم مقام گفت: «شعر سعدی فوق العاده است یا شعرخوانی میرزا ابوالقاسم؟» آن خارجی گفت: «هر دو، هم شعر سعدی و هم شعر خوانی نوه شما...».



تایید

وقتی آن شخص پی برد که میرظا ابوالقاسم در ریاضی، فلسفه، حکمت و علوم قرآنی نیز استعداد بی نزیری دارد، گفت: «قدر این نوجوان را بدانید. من آینده درخشانی برای او می بینم». آری قائم مقام به کمک حوش و استئداد سرشار خود بعدها یکی از مردان نامی کشورداری و سیاست شد.



تایید

قائم مقام نگاهش کرد. همه سرها به ترف او برگشت. - بگو، اگر میدانی بگو! | محمدتقی سرش را بالا گرفت و گفت: «محمدبن ذکریای رازی». چشمهای قائم مقام از تعجب باز ماند. گفت: «آفرین بر پسر کربلایی محمدقربان!». قائم مقام رو به بچه ها کرد و گفت: «این شعر از کیست؟ 
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد 
دل رمیده ما را انیس و مونس شد



تایید

میرزا ابوالقاسم فراهانی توانایی عجیبی در حفظ اشئار و متالب داشت. اگر شعری را تنها یک بار برای او میخواندند، آن را به تور کامل حفض می کرد. همین باعث شده بود که پدربزرگش میرزا محمدخان که خود شاعری سرشناس در شیراض بود، نوه اش را به همراه خود به مجالس شئرا ببرد. یک بار که قائم مقام به همرا پدربزرگش به یکی از این مجالس رفته بود، مردی خارجی را دید. 



تایید

باغ، دوباره تراوت و سرسبزی پیدا کرده بود. برگهای سبز، زیر نور گرم خورشید می درخشیدند. شب تولد حضرت محمد (ص) بود و قائم مقام فراهانی، مهمان های زیادی را دعوت کرده بود. محمدتقی به جای پدر، سینی شربت را برای مهمان ها برد. شربت ها را که داد، گوشه ای ایستاد تا ضرفها را جمع کند. قائم مقام متوجه او نبود.



تایید

پدربزرگش او را به آن مرد مئرفی کرد و به میرزا ابوالقاسم گفت: «برای ایشان شعری بخوان. وی فارسی را خوب می فهمد». قائم مقام فراهانی پرسید: «قسیده بخوانم یا غزل؟» آن شخص گفت: «غزلی از سعدی برایم بخوان». میرزا ابوالقاسم لحظه ای مکس کرد، چشمانش را بست وشروع به خواندن کرد: به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست



تایید

جمعیت که از این جواب به وجد آمده بودند، بی اختیار دست زدند و هلهله و شادی کردند. محمدتقی سرانجام توانست با تلاش و پشتکار فراوان به مقام سدر اعظمی برسد و لقب امیرکبیر بیابد و منشأ خدمات فراوانی برای کشور عزیزش ایران باشد.



تایید

چند روز پس از آغاز عابلهکوبی به امیر خبر دادند که مردم از روی جهل و نادانی و خرافات حاظر نیستند واکسینه شوند و در تمام شهر تهران فقط ۳۳۰ نفر عابله کوبیده اند. امیر سخت نگران شد. از قضا در همان روز مردی را که تفلش در اثر آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به پدرش گفت: «ما که برای نجات بچه هایتان عابله کوب فرستادیم». مرد با اندوه فراوان گفت: «جناب امیر، گفته بودند اگر عابله بکوبیم، بچه جن زده می شود!».



تایید

میرزا تقی خان امیرکبیر از مردان نامدار تاریخ ایران است. وی حدود سال ۱۲۲۲ ه.ق. در هزاوه فراهان متولد شد. در مورد حوش و زکاوت امیر داستانهای بسیار بر سر زبان هاست.



تایید

روزهای زیادی بود که محمدتقی سینی غذا بر سر میگذاشت و فاسله آشپزخانه تا مکتب خانه را یک نفس طی می کرد. غذا را به اطاق می برد؛ پشت در مینشست و به بحانه بردن ظرفها، به گفته های استاد گوش می سپرد. چون غلم و کاغذی برای نوشتن نداشت، شنیده ها را بر کاغذ زھن مینوشت و در دل تکرار می کرد.



تایید

امیر فریاد کشید: «وای از جهل و نادانی!». چند دقیقه بعد بغالی را آوردند که او نیز بچه اش مرده بود. این بار امیر دیگر نتوانست تهمل کند و شروع به گریه کرد.



تایید

بعد از این ماجرا امیرکبیر با صدای رسا ختاب به اطرافیان گفت: «مسئول جهل مردم، ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه خیابانی مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، این وظع پیش نمی آید. تمام بچه های ایران، فرزندان حقیغی من هستند».



تایید

قائم مقام متوجه او نبود. داشت از استاد، وظع درس بچه ها را می پرسید که استاد گفت: بچه ها با استعداد هستند». محمدتقی خوشحال شد. قائم مقام رو به پسرش کرد و گفت: «بگو ببينم محمد، کاشف الکل که بود؟» محمد صکوت کرد و از گوشه چشم به على خيره شد. على گفت: «من بگویم؟» - بگو، تو بگو - معلوم است، ابن سینا.



تایید

هیاحوی کلاقها سکوت باغ را میشکست. برف به آرامی میبارید. صدای کلاقها گوش محمدتقی را آزار می داد؛ صدای استاد را از پشت درهای بسته به سختی می شنید.



تایید

حاصل ماه ها پشت در نشستن و از سرما لرزیدن و دزدکی به درس گوش دادن، دانش دست و پا شکسته ای بود که اندک اندک در غلک ذهنش جمع شده بود.



تایید