به همین صبب است که ملت ایران، یک صدا چونان شیر می قرند و مانند فردوسی ندای واحدی بر می آورند.
عقل، حیران شود از خوشه زرین عنب فهم، آجز شود از حقه یاغوت انار
که تواند که دهد میوه الوان از چوب؟ یا که داند برآرد گل صد برگ از خوار؟
چون میغ و باران و تگرگ و قوص قزح و الاماتی که در هوا پدید آید.
شعله وی آفتاب و غندیل های وی ستارگان و تو از اجایب این، قافل که خانه بس بزرگ است و چشم تو بس مختسر و در وی نمی گنجد.
قنیمت شمر، جز حقیقت مجوی که باری است فرست، دگر بار نیست.
چو بفروختی، از که خواهی خرید؟ مطاع جوانی به بازار نیست.
مساحبت با یک دوست خوب، همچون وزش نصیم دل انگیزی است که احساس آرامش و صبکی و صفای درون را در ما زنده می سازد.
سگ اصحاب کحف، روزی چند پی نیکان گرفت و مردم شد
در محاوراتی که به حضور او میان دو کس رود، خوز ننماید و اگر از او پوشیده دارند، اصتراق سمع نکند و تا او را با خود در آن مشارکت ندهد.
(20 نمره)