ابزار برگزاری مسابقه و قرعه کشی
www.digiform.ir

مسابقه قرآنی به صورت دیجی فرم

زمان تکمیل این آزمون 10 دقیقه میباشد



تایید و ادامه
نام و نام خانوادگی خود را وارد نمایید *



تایید

شماره موبایل خود را وارد نمایید *



تایید

چند وقتی، در روستا قحطی شده بود. دیگر چیزی برای خوردن نداشتیم. نزدیکای روستا، شهری بود که انبارهایش پر از گندم بود... 
دفعه ی اول که رفتیم، هم گندم زیادی بهمون دادند هم پولمان رو برگرداندند.
اما این دفعه آخری... 
نمیدونم چی شد. یهو دیدیم که ظرف مخصوص پادشاه، تو بار ما پیدا شد... 
بهت هممون رو برداشته بود اما چه میشد کرد. طبق قرار، برادرمون به عنوان برده پیش خزانه دار پادشاه باقی ماند

حالا ما مانده بودیم و درد قحطی وجدایی برادر 
پدرمان هم از این حادثه سخت ناراحت بود. 

باید کاری میکردیم. 
پدر گفت: پسرانم؛ دنبال دو برادرتان بگردید و از رحمت خدا ناامید نشوید... 
نامه ی مرا هم به خزانه دار آن جا برسانید.

بار خود را محکم کردیم وبه سمت آن شهر راه افتادیم
یه مقدار خرت و پرت هم همراه خود برداشتیم، شاید بتوانیم با آن گندم بخریم. 

وارد ساختمان خزانه داری شدیم. 
همین که نامه ی پدر را به او دادیم، آن را بوسید و بر چشمش گذاشت و شروع کرد به گریه کردن چنان که قطرات اشک بر روی لباسش سرایز میشد
تعجب کرده بودیم. خیلی شبیه برادرمان بود! 
گفت آیا دانستید با ندانم کاریتان چه بر سر یوسف و برادرش آوردید؟ 
گفتیم: ایا تو همان یوسفی؟ 
گفت: آری من یوسفم و ایشان برادرم.
و بعد یکی از سنت های الهی را بیان فرمود... 

با توجه به داستان بالا، در صفحه ۲۴۶ (سوره یوسف) به کدام سنت الهی اشاره شده است؟
(5 نمره)



تایید