ایجاد سریع و ساده دیجی فرم ثبت نام
www.digiform.ir

ثبت نام رومان دختران هنرمند به صورت دیجی فرم

نویسندگان:نگین قلی زاده-فاطمه زهرا احمدی Negin.Ghoolizadeh|Zahra.Ahmadi



تایید و ادامه
با صدایی آشنا از خواب بلند شدم؛صدای زهرا بود«دختر داییم»که همسن خودمه و خیلی باهاش راحتم ما خونمونو دارن کل کفشو سرامیک میکنن خونه عزیزمینا موندیم و اونام پایین میشینن و نازنین«اون یکی دختر داییم»بالا میشینن.زهرا: اُلاغک قشنگ من چه ناز خوابیده تو رخت خواب مخملیش آبدهن چکیده اُلاغَک من چشماتو وا کن یه لگد عطا کن هوی الاغ پاشو دیگ هی میخوام با لطافت بیدارت کنم نمیشه بیا یکم زر بزن شاد شم. من:خوب الان که خودت برای خودت زر میزنی مثلا چی بود می خوندی....آها یادم اومد همین الاغکه اصلا آهنگش برازندت بود با حالت مسخره ای گفت:بیتربیت از یه دانشجو بعیده این حرف ها تورو خدا ببین آینده سازان کشورمون کیا هستن یکم از من یاد بگیر...نوچ نوچ نوچ خواستم جوابشو بدم که یهو چشمهام گشاد شد...چی؟ چی؟ اون گفت دانشجو؟؟ من:جیــــــــــغ زهرا نگو که دانشگاه قبول شدیم؟ زهرا:چرا الاغ جونم قبول شدیم اونم گرافیک و همین دانشگاه تهران من:یوهوووووو عاشقتم عشقم زهرا:خوب پاشو بریم بیرون به من معجون بده انقدر خوشحال بودم که زود رفتم تا آماده بشم...ساعت 1 ظهر بود..ماشاءالله... چه سحیرخیزم خب مثل اینکه باید معجون مهمونش کنم ای ناقلا خوب میدونه کِی بیاد برای شیرینی گرفتن... آماده شدم و بدون خوردن صبحانه با زهرا بیرون رفتیم بزارید از خودم بگم من نگین قلی زاده 17 سالمه تک فرزندم هستم به قول خودشون منو زهرا رو دارن واسه هفت پشتشون بسه میترسن به جای ادامه نسلشون تازه انقراض بشه... من فقط چشمام مشکیه و مو هام و آبرو هام همرنگن خرمایی و پوست سفیدی دارم با قد متوسط و هیکل فوق العاده ریزه میزه ببین دیگه چقدر سبکم و زهرام دختر داییم چشمهاش مشکیه و مو هاش و ابروهاش همرنگن خرمایی و پوست گندمی داره با قد متوسط ولی حدودا 20 سانت از من بلند تر و هیکل ریزه میزه ست مثل خودم.زهرا از خواهر بهم نزدیکتره از بچگی باهم بزرگ شدیم و خیلی باهم راحتیم وضع مالی خانواده هردوتامونم خوبه اونقدری هست که یک پنت هوس بگیریم... خخخخخ نه بابا ما از این شانس ها نداریم شوخی کردم پنت هوس باید تو خواب ببینیم... زهرام مثل من به گرافیک علاقه داره راستی اونم تک فرزنده برای همین انقدر بهم نزدیکیم خوبه پس نگران این نیستم که نباشه کی سر کلاس دلقک بازی دربیاره حوصلم سرمیره بهت زده نگاهش کردم مثل اینکه بلند فکر کردم زهرا:پس استاد گرامی اون وسط چیکارست که حوصلت سر بره؟ با خنده و شاعرانه گفتم:کاش تخته مثل تو جالب بود|||اقلن یه چیزی من حالیم بود زهراخندیدو گفت:حالا خوبه هنوز نرفتی از الان داری نقشه میکشی من:پس چی من آینده نگرم زهرا: بر منکرش لعنت با هم رفتیم یه جا و دوتا معجون سفارش دادیمو نشستیم روی یکی از صندلی های اونجا تا بیارن راجب گرافیک می حرفیدیم. زهرا:راستی میدونستی تو این رشته با هنرهای تجسمی - طراحی پایه - اصول صفحه آرایی - رنگ شناسی - مبانی تصویر سازی - خط در گرافیک - خوشنویسی - چاپ دستی - عکاسی آشنا میشیم *** من: اوهوم تازه باید علاوه‌ بر خلاقیت‌ عاشق‌ این‌ کار باشیم‌ که هر دومون هم هستیم و طراحی‌ قوی‌ و زبردست‌ باشه چون‌ طراحی‌ اساس‌ کار یک‌ گرافیسته‌ و در ضمن‌ باید با رنگ‌ به‌ عنوان‌ عامل‌ تکمیل‌کننده‌ فرم‌ آشناییت داشت که ما هردومون داریم همچنین‌ یک‌ طراح‌ باید با شاخه‌های‌ مختلف‌ هنری‌ آشنایی‌ کامل‌ داشته‌ باشه چون‌ یک‌ گرافیست‌ امکان‌ داره از تکنیک‌های‌ عکاسی‌ چاپ‌ خوشنویسی‌ نقاشی‌ طراحی‌ صنعتی‌ اصول‌ و مبانی‌ صنایع‌ دستی‌ در کارش‌ استفاده‌ کنه‌ و پیام‌ مورد نظرشو به‌ مرحله‌ اجرا برسونه *** زهرا:آره دیگه بالاخره‌ هنرمند این‌ رشته‌ لازمه‌ با علومی‌ مثل‌ جامعه‌شناسی‌ روانشناسی‌ بازاریابی‌ و ادبیات‌ آشنا باشه چون ی پیام‌ تبلیغاتی‌ باید با توجه‌ به اینکه‌‌ مخاطب‌ این‌ پیام‌ از نظر فرهنگی‌ اقتصادی‌ و خواسته‌ها و علایق‌ در چه‌ سطحیه. *** من :زهرا تو میدونی توانمندیای لازم ک هنرجویان این رشته باید داشته باشن چیه مهارت‌هایی که تو طی این مدت کسب میشه چیان؟ *** زهرا:آره اول اینکه باید دید هنری داشته باشیم دوم اینکه باید طراحی تو سطوح ابتدایی را بلد باشیم و در آخرم علاقه‌مند واقعی باشیم؛چیزاییم ک کسب میکنیمم یکیش عکاسیه و مراحل چاپ و ظهور عکس سیاه و سفیده بعدم آشنایی با طراحی و رنگ‌شناسیه بعدشم مهارت طراحی حروف صفحه آرایی و تصویر سازی کتاب کودکه چهارمیشم طراحی پوستر آرم بسته بندی و جعبه سازیه و در آخر هم خوشنویسی درحد مبتدی و چاپ دستی هست.معجونو خوردیم و رفتیم خونه و توراه برگشتم ب زهرا یادآوری کردم ک فردا برای رفتن ب دانشگاه وایسته باهم بریم.متاسفانه هیچکدوم از دوستام باهام هم دانشگاهی نیستن و منم ب غیر زَهرا کسیو ندارم اونجاحالا برم دانشگاه ی رفیق فابریک پیدا میکنم صبح با صدای ساعت سریع بیدار شدم و رفتم ک حاضرشم خوب یه مانتو حریر سفید بلند با شلوار کتان سفید و مقنعه دانشجویی مشکی و کیف و کفش مشکی کولی مشکیمو اماده کردم و رفتم جلو آینه خدمتتون عرض کنم ک من یه دختر با چشمهای مشکی و موها و ابرو های همرنگ خرمایی و پوست سفید و قد متوسط و هیکل ریزه میزه بعد اماده شدن رفتم ب آشپزخونه و گفتم:های وگودمُرنیگ بر هَمگی.همه با لبخند جواب دادن ومنم بعد خوردن صبحانه خداحافظی کردم ک جوابشونو وقتی از هال داشتم خارج میشدم شنیدم:ب سلامت موفق باشی پدر من کارمنده و مادرم خونه داره،همچنین زنداییم و داییمم تو کار بسته بندی نون هست. زهرا هم مثل من تیپ زده بود آخه با هم رفتیم خرید؛ من_زری بریم ک استاد راهمون نمیده دیر کنیم زهرا_کفتو زری،چ جو گیر شدی روز اولی کی به کیه نَگی... راه افتادیم سمت دانشگاه...منو زهرا از قبل درسامونو یکی گرفتیم...یکم استرس داشتیم آخه دانشگاه برامون ی محیط جدیده.وقتی رسیدیم بعد پرسیدن شماره کلاس ب سمت کلاس رفتیم توراه رو بودیم کهـــــ دیدم یک دختره داره باسرعت سمت کلاس انتهای راه رو میدوعه...از اون ورم نمیدونم کی پوست موز باخودش اورده بود ک سریع انداخت جلو پای طرف اون یاروهم نتونست ب موقع ترمز بگیره و شَپَلَق باُ باسن رو زمین فرود اومد...ما هم صحنه رو دیدیم پِقی زدیم زیر خنده بقیم همراهیمون کردن چقدر ما بد جنسیم خودم از کارم بدم اُومد به جای اینکه به طرف کمک می کردیم دارشتیم میخندیدیم...البته من داشتم عقده گُشایی میکردم...چند ماه پیش که پاشنه بلند پوشیده بودم تو بارون قدم میزدم که یهو پام رفت رو چاله و اُفتادم...چند تا پسرم که اُونجا بودن دهنشونو عین اسب آبی باز کردنو خندیدن...تلافیام سر این بیچاره تموم شد رفتم کمکش بعد با زهرا رفتیم کلاس،استاد هنوز نیومده بود یک مین بعد استاد اومد. جلل خالق چ جیگر طلاییه دختره...بابا این باید مدلینگ میشد نه استاد...فکر می کردم این استاد خوشملا تو رومانهاست ولی نه واقعیشم هست یکم قیافش آشنا بود...نگاهش کردم وای نه تازه به عمق فاجعه پی بردم این همون دخملیه که افتاد زمین...نــــــــــــــــــه این همونه؟؟؟به زهرا نگاه کردم که دیدم اون قیافش از من داغون تره...بد بختی اینجا بود که از اون تعدادی که داشتن بهش میخندیدند فقط ما دوتا تو کلاسش بودیم...حالا تلافی نکنه خوبه... زهرا_سلام استاد حالتون بهتره ؟ پروانه با تعجب گفت:مگه قرار بود بد باشه؟ زهرا_به خاطر قضیه ی صبح میگم...بد ضربه ای بود. دختری که پشتمون نشسته بود بلند شد و گفت:آبجی چه ضربه ای؟ پس آبجیشه یادم باشه باهاش دوست شم؛پروانه خواست بگه که هیچی که زهرا سریع گفت:صبح که داشتیم میومدیم کلاس دیدیم ی نفر عین اسب میدوه...البته استاد دور از جون شما دارم مثال میزنم...هیچی دیگ بعد از شانس بدش ی پرش دو متری توسط پوست موز انجام میده و با نشیمنگاهش به زمین باز میگرده... پرستو خندید و گفت:گرفتم،آره آبجی؟بمیرم الهی دردت اومد؟پروانه لبخند کلافه ای زد و گفت ن چیزی نبود... آره جون عمش چیزی نبود کرگردنم با این شدت میافتاد زمین می پو کید بعد این میگ هیچی نبود الکی مثلا من قوی ام ایــــــــــــــش ی نگاه اجمالی به جمع انداخت و خودشو تکوند و گفت:سلام من استاد این ترمتونم و اسمم پروانه سلطانیه.بعد ازمون خواست خودمونو معرفی کنیم؛بعد معرفی بچه ها و نحوه درس دادنش...چون روز اول بود زود کلاس و تموم کرد و منو و زهرام رفتیم ی آیس پک گرفتیم و خوردیم و بعد این استاده کلاغه رو وای نه پروانه با آبجیش که تو کلاس بود اسمشم پرستوعه دیدیم؛رفتیم سمتشونو بدون اینکه استادو پشه حساب کنیم به پرستو سلام دادیمو شمارشم گرفتیم ی تکم بهش انداختیم تا اونم شمارمونو داشته باشه.داشتیم دور میشدیم که صدای مثلا آروم پروانه رو شنیدیم:چرا شمارتو ب غریبه ها میدی؟ پرستو_عه آجی دخملای خوبین ک پروانه_ی روزه فهمیدی که خوبن برگشتم سمتشونو خطاب به پرستو گفتم:آبجیت راست میگه عزیزم...جامعه پر گرگه نباید به هرکسی اعتماد کرد ولی وقتی شانس یاره و با یک فرشته ی گُلی دوست میشی«با دست به خودوم اشاره کردم_آی عَم خود شیفته»نباید فرصتو از دَست بدی...صدای پوزخند پروانه رو شنیدم زیر لب میگفت از نوع کاکتوسش ک بلافاصله گفتم:بعضی ها هم از سر حسودی ی چیزی میگن بهشون توجه نکن...آخیش اَخماش رفت تو هم آها کنف شد کیفیدم پروانه هم لبخندی زد منم فعلنی گفتم و دست زهرا رو گرفتم و رفتیم خونه عزیزینا؛ آخ جون یک هفته کلا پیش زهرام و فردا هم برای کلاس نقاشی همه ی بچه‌ها و پروانه میریم کوه به پای کوه که رسیدیم وسایلمونو برداشتیم و راه افتادیم،من کلا تیپ لی اسپرت زدم و کتونی پاشنه ای مشکی و کیف مشکیم+ی ساعت مچی و عینک مشکیم و زهرا هم کلا تیریپ مشکی زده بود ی مانتو هَم برداشتم آخه سرو کارمون با رنگه ؛ منو زهرا و پرستو با هم میرفتیم. زهرا_آی آی اخ ننه از کتو کول اُفتادم...چرا همینجا نمیشینیم؟مگ می خوایم قله کوهو فتح کنیم؟ من_انقدر غر نزن...هرچی بالاتر بریم منظره برا نقاشی بهتره...ایشی گفت و روشو برگردوند... وقتی رسیدیم پروانه گفت کمی استراحت می کنیم بعد هرکس ی منظره رو برا نقاشی انتخاب می کنه . جایی که من انتخاب کردم نصف از دره بود و نصف دیگرش از درختا...وسایلمو اماده کردم برا نقاشی ولی هر چقدر سعی کردم هر چقدرم سعی کردم در قوطی آبرنگه سبزمو باز کنم ک نشد...با نگام دنبال زهرا گشتم که دیدم خیلی دوره...حوصله نداشتم تا اونجا برم...نزدیک ترین آدم به من پروانه بود ناچار دادم قوطی رو برام باز کنه اونم انقدر زور زد تا بالاخره باز کرد و بعد قوطی رو از فاصله‌ی ای که بینمون بود سمتم پرت کرد و در همون حال گفت:مواظب باش نریزه . که این حرفش مصادف شد با خالی شدن رنگ روی مانتو ی لیم...با دهن باز به خودم نگاه کردم. نیشخندی زد و گفت:من ک گفتم مواظب باش. وقتی فهمیدم از عمد این کارو کرده دیگه انقدر حرصی شدم که بی توجه به اینکه استادمه و باید به عنوان ی استاد احترامشو نگه دارم تا برام درد سر نشه با جیغ گفتم:حداقل پنگوئنا میفهمن رنگو با در باز از این فاصله نباید پرت کرد... پروانه هم گفت:عوض تشکرته؟منم گفتم سگ درصد انقدر منتظر باش که من بیام ازت ممنونم باشم تا زیر پات درخت سبز شه بی توجه بهش رفتم مانتومو عوض کردم و از زهرا هم رنگ سبزشو گرفتم. پروانه هر چند دقیقه ب بچه‌ها سر میزد تا رسید به من...سعی کردم بی تفاوت باشم. پروانه:خوب میکشی ولی میتونه بهتر باشه. من:بله بهتر میشد اگه اول صبحی یکی به اعصابم نمیپرید. تیکمو گرفت و اخمی کرد که دیگه چیزی نگفتم،کارمون تا غروب طول کشید~پروانه نقاشی هارو ازمون گرفت تا ببینه و نظر بده... یکم نشستیم صحبت کردیم و بعد راه افتادیم که بریم؛انقدر خسته شده بودیم تو این رفت و برگشت انقدرم نشستیم رو صندلی این اتوبوس که کمر و باسنمون شکست وقتی رسیدیم شامو خوردیم و وا رفتیم من ک نفهمیدم اصلا چجوری خوابم برد. صبح دیدم زهرا هواسش نیست ی ساندویچ کوچیکم برای زهرا درست کردم«الکی مثلا من مهربونم»اونم داشت خوابشو تعریف می کرد از من پرسید؛گفتم_داشتم خوابمو میدیدم یهو تصویر رفت و صوتی شد منم از خواب پریدم.پنیر و گردو رو گذاشتم تو نون و هرچی فلفل بود خالی کردم روش،بعد نون رو پیچیدم دورش بعد گرفتم سمتش و گفتم_عشقم برات درست کردم.مشکوک نگام کرد برای اینکه شک نکنه سر صحبتو باز کردم...داشت هَل هل میزد سریع با کلی خنده لیوان آبی بهش دادمو گفتم:نگران کلاس نباش یواش تر بخور دنبالت نکردن که...با حرص نگام کرد و فوشم میداد) رفتیم که حاضرشیم خوب یه مانتو گیپور مشکی با شلوار جین مشکی و مقنعه دانشجوییم و کیف و کفش و کولی چرم نقره ایم اماده کردم و رفتم هال و گفتم:سلام وگودمُرنیگ مجدد بر همگی وقتی از هال داشتیم خارج میشدیم همه گفتن_به سلامت موفق باشین تیریپ زهرا هم امروز یک مانتو و شلوار نقره ای با کیف و کفش چرم مشکیه. تو کلاس پروانه گفت:کم کم امتحانا نزدیکه و کلاسای أخیر مهمه و فقط یک هفته مونده...وهمه کلاسارو باید بیایم...و اینکه امروز با مداد طراحی نقاشی چهره بکشین.از هرکی که میخواین ولی من باید طرفو دیده باشم تا بتونم نظر بدم راجب طراحیتون... هرکس شروع کرد به کشیدن شکل یکی از بچه‌های کلاس یا...هنرمندا یا... منم تصمیم گرفتم چهره امیر تتلو رو بکشم که همه هم میشناسنش...از زهرا پرسیدم اونم گفت:میخواد چهره ی استاد*پروانه سلطانی رو بکشه.اوهومی گفتمو کارمو شروع کردم؛50 مین بعد کارم تموم شد با لذت به شاهکارم نگاه کردم تمام هنرمو تو این نقاشی بکار بردم.پروانه دونه دونه نقاشی هارو میدید و اشکالاتشو میگفت از من نتونست ایراد بگیره آخه علاوه‌ بر خلاقیتم‌ عاشق‌ این‌ کارم‌ و تو طراحی‌ قوی‌ و زبردستم و خوب میدونم طراحی‌ اساس‌ کار یک‌ گرافیسته‌ و با رنگ‌ به‌ عنوان‌ عامل‌ تکمیل‌کننده‌ فرم‌ و با شاخه‌های‌ مختلف‌ هنری‌ کاملا آشنام،زهرا بقل دستم نشسته بود وقتی دید نقاشی چهره خودشه چشماشو به برق 200والت وصل کردن و خواست که پیش خودش نگه داره و زهرام گفت اشکالی نداره. _یک هفته بعد امروز اومدیم خونمون دیگه کاراش تموم شدهو اولین امتحانم هست خیلی خوندم امید وارم که خوب بدم«شمام برام دعا کنید خیر از جووونیتون ببینید».تو سالن امتحانات نشسته بودیم ک برگه هارو پخش کردن...پسر بغل دستیم همچنین به کاغذ نگاه می کرد انگار سوالارو فصایی نوشتن که نمیفهمه...یاد اون جکه اُفتادم که یارو می گفت:«دقت کردین سر امتحان سوالایی که بلدیم نیم نمرست ولی اونایی که بلد نیستیم دو نمره؟؟؟» حالا اون وسط خندم گرفته بود...بزور نیشمو جمع کردم...قبول کنین که بخواین جلو خنده تونو بگیرین خیلی سخته،بخصوص تو مراسم عذاداری ک هرچی خاطره خنده دار هست میاد تو ذهن آدم. نیم ساعت بعد امتحانو دادم از سالن بیرون رفتم تا بخوام صبر کنم زهرا و پرستو بیان طول میکشه...حوصلم سر رفته بود....بالاخره بعد نیم ساعت زهرا و پرستو تشریف فرما شدند...چ همزمانم اومدن. من_عه چه زود اومدین تا فردا وقت بودا... زهرا_حالا که بهت افتخار دادم امروز اومدم. بعد خداحافظی با پرستو به خونه رفتیم تا بازم برا امتحان بعدی خر بزنیم«اشاره به درس خوندن» _یک هفته بعد _یک هفته بعد از سالن که بیرون اومدم دستامو از هم باز کردم و گفتم آخیـــــــــــــــــــــــــــشش اخری هم دادیم تموم شد امتحانا... زهرا که پشت سرم اومده بود بیرون گفت:نگاش کن،انگار از زندان آزاد شده. _خو راحت شدیم دیگه. همون لحظه پرستو هم اومد:سلاااام،ب پایان رسیدن امتحاناتو تبریک میگم،ب این مناسبت قرار است ک... _کهـــــــــــــــــــــ...؟؟؟ _الان نمیگم بزار قطعی شه شب بهت خبر میدم. _رسما یا اسکلمون کردی یا گذاشتیمون تو خماری. نیشخندی زد و گفت:گزینه یکو که هستین پس گزینه دو رو میپسندم. _بلــــــــــــــــــــه؟؟؟افتادم دنبالش...حالا پرستو بدو من بدو اونم وسط حیاط دانشگاه،شانس آوردیم بیشترا داشتن امتحان میدادن و حیاط خلوت بود.بالاخره گرفتمش تا خواستم بزنم تو سرش گفت:اگه بزنی نمیبرمت کیش...بعد حرفش محکوموکف دستش گذاشت رو دهنش. من_قراره بریم کیش؟با کی؟کَی؟چَرا؟دانشگاه چی؟ پرستو_پروانه پیشنهاد داد بعد امتحانا برای اینکه یکم حال و هوامون عوض شه بریم کیش. زهرا_فقط ما چهار تاییم؟ پرستو_آره من_فکر کنم مامانم بزاره بیام...کلا هرجا که زهرا باهام باشه خیالش جَمعه.. _عه پس بادیگارد داری؟ زهرا_مرسی واقعا کمی دیگه حرف زدیم بعد رفتیم خونه عملیات مامان راضی کن رو اجرا کنیم،با گفتن اینکه زهرا هم هست با هام سریع قبول کردن...هوفــــــــــــــــف با برنامه ریزی قرار شد فردا دیگه بریم؛من که از همین الان وسایلمو جمع کردم...انقدر هیجان دارم... خُب راستش اولین مسافرته که بدون پدر و مادرم میرم...امروز 4 شنبه ست قراره با هواپیما تا بندر عباس بریم از اونجا دیگه با کشتی می ریم.مامانم با قرآن و آب که توش پر از گلبرگ های پر پر شده گل سرخ توش هست و همه رو گذاشته تو سینی تا بدرقمون کنه منتظر زهرا بودم.مامان گفت:هرچی شد به زهرا بگو،مراقب هم باشین...خلاصه بعد خداحافظی با والده زهرا اومد ما با ماشین بابام میریم آخه منو زهرا که ماشین نداریم ولی من رانندگی بلدم داییمم ماشینشو لازم داره؛ــــــــــــــــ»بعد پارک ماشین وارد محوطه اصلی شدیم بعد دیدن پرستو و پروانه به سمتشون رفتیم،سلام علیک کردیم که پروانه گفت:ی ربع دیگه هواپیما بلند میشه. بالاخره گفتن هواپیمای تهران-بندرعباس در حال آماده شدن برای پرواز...ما هم رفتیم سوار شدیم.منو زهرا پیش هم و پرستو و پروانه پشت سرمون... هواپیما بلند شد...و من هر لحظه که دوتر میشدیم به شهر که کوچیک میشد نگاه میکردم... پیش به سوی کیش... با ی سفر پر ماجرا... از اینجا تا بندر عباس با هواپیما دو ساعت راه بود، یکم که گذشت حوصلم سر رفت...از روی بی کاری به زهرا گفتم:بیا بازی کنیم. زهرا:آخه اینجا میشه بازی کرد؟ _بله اسم فامیل میشه. _اونکه هیجان نداره. _دیگه ببخشید امکانات برای ب هیجان آوردن شما را تو طیاره نداریم. _اسم فامیل به شرط اینکه بازنده هرچی به برنده گفت گوش کنه. _هــــــــــــــــووف فقط بلدی شرط بزاری نه؟ _همین که هست،اصلا چرا با پرستو و پروانه بازی نمیکنی؟ _پرستو که نرسیده به صندلی خوابید،پروانه هم سرش تو اون ماسماسکه. بعد نیم ساعت بازی تو حرف غ من باختم.نـــــــــــــــمیخوام. من:خیلی بی انصافی؛آخه غ هم شد حرف؟انتظار داری چه رنگی از غ بگم؟غُرُیُبُاُنُگیُُ. زهرا:دیگه اوناش به من ربت نداره حالا برو بیسیم مهماندارو بگیر اینجا ُکنسرت بزار. رفتم سمت بیسیم و گرفتمشو مهماندارم بلافاصله اومد پیشمو گفت:چیکار میکنی خانم؟ _ی لحظه عرض مهمی دارم...خواهش میکنم. چیزی نگفت من رو به بقیه بیسیمو آوردم جلو دهنم،همه با تعجب نگاهم می کردند. من:چه دردی داری دوری تو ازم عشقم الاهی هرچی عاشقه برسن به هم هر جا ما رسیدیم گلی به تن تو ندیدیم هر جارم بگردیم عاشق تر از من کسی نیست تو بارونی یه نمم آرومی درد میبری درمونی بگو همیشه می مونی آخ که کور بشه هرکی نبینه عشق ما دوتا رو بزنیم به دریا ما با هم بریم جاده شمالو دست دلم نیس که آخه انقده من می خوامت تموم زندگیم شدی بد افتادم به دامت کور بشه هرکی نبینه عشق ما دوتا رو بزنیم به دریا ما با هم بریم جاده شمالو دست دلم نیست که آخه انقده من می خوامت تموم زندگیم شدی بدافتادم به دامت آخ داره دلم میره برات جز من نباید کسی تو رو بخواد... همین قدر ک خوندم باعث شد همه با دهن باز نگام کنن...پرستوم که از خواب پرید عین منگولا نگام می کرد...زهرام انگشت شصتشو به نشونه لایک سمتم گرفت...مهماندار اومد طرفم با اخم گفت:این بود عرض مهمتون؟خانم نظم هواپیما رو بهم ریختین،بفرمائین سر جاتون. بیسیمو ک ازم گرفت در کمال تعجب همه با هم گفتن:دو باره دو باره ی بار فایده نداره. من ک خودم خوشم اومده بود آخه من تحصیل کننده ی رشته های گرافیکم یکی از رشته های هنرستان و زیر مجموعه گروه هنر تو شاخه ی فنی و حرفه ایه گروه هنر در شاخه فنی و حرفه ای شامل دوازده تا رشته ست که یکی از اونها همین موسیقیه برای همین بقیه هم خوششون اومده بود و منم شیر شده بودم و رفتم سمت کابین خلبان. _سلام خسته نباشید میشه بگید بیسیمو بدن به من تا ی آهنگ دیگه بخونم. _بــــــــــــــــله دیگ چی؟مگه هواپیما جای کنسرته؟ _عه خوب شنیدین که همه گفتن دوباره،حوصلشون سررفته. _نمیشه خانم...اصلا سابقه نداشته همچین کاری. بازم خواستم اسرار کنم که کمک خلبان گفت:کاپیتان مگ امروز اولین سالگرد ازدواجتون نیست؟بزارین حد اقل ب این مناسبت بخونن. _نمیش اگ توبیخ بشم چی؟ من:قول میدم غیر مجاز نخونم. کمی نگام کردو گفت:چون اولین سالگرد ازدواجمه و خوشحالم قبول می کنم. با خوشحالی تشکر کردمو از کابین رفتم بیرون. به سمت بیسیم رفتم ک مهماندار گفت:شما تو کابین چیکار می کردین؟ با لبخند گفتم:خلبان اجازه دادن بخونم. همون لحظه صدای خلبان تو هواپیما پخش شد:همگی گوش کنین...من امروز اولین سالگرد ازدواجمه اما بخاطر پرواز نتونستم پیشش باشم...نمیخوام این شادی رو از شما ها و خودم بگیرم...برای همین اجازه میدم این اتفاق برای اولین و آخرین بار تو این هواپیما بیافته...فقط خاهشا هواپیما رو نلرزونین... همه ابراز خوشحالی کردن...مهماندارم کنار کشید... ای جونم چ همه پایه بودن...ی نگاه ب بچه‌ها انداختم باورشون نمیشد انگار...بیسیمو ب دست گرفتم این بار من:چش چشو نمیبینه همه خوشحالنو،هیچکس نمیشینه کنارت،قانون زندگیم اینه،عاشق ترین آدمی باشم که روی زمینه،یه لبخند بده،میخوام انقدر جیغ بزنم تا که برق بره،همیشه با همیمو وقتشه خنده،انقدر خوش بگذره که مغز رد بده،ی رفتار خاص روی عشقش...،دوتا ستاره جای چشمش داره...،انقدر میفهمه که استثنائه...،نمیزاره غصه های بکنن هی سوء استفاده...،ی رفتار خاص روی عشقش داره...«همه با جیغ و دست همراهیم کردن...خودمم موقع خوندن کمی میرقصیدم...زهرا داشت فیلم می گرفت»بعد تموم شدن این آهنگ خواستم بازم بخونم که خلبان گفت به فرودگاه نزدیک میشیم،منم بعد تشکر بابت همراهی همه رفتم سر جام. زهرا:دختر تو بی نظیری...فکرشم نمیکردم بتونی. پرستو و پروانه:چقدر دیوونه ای همین. منم در جواب حرفاشون ی لبخند میزدم که البته لبخند که چه ارز کنم نیشم تا بنا گوشم باز شده بود انگار کیلو کیلو قند تو دلم آب می شد. زهرا:فکر کن این فیلمو عمه ببینه چیکارت میکنه؟ _من میگم پیشنهاد تو بود دیگ _عه پس فیلمو نشون میدیم بعد فرار می کنیم بعد از اینکه تو فرودگاه بندر عباس پیاده شدیم خیلی از آدمای هواپیما اومدن سمتم و هرکدوم ی جمله گفتن: ایول خیلی خوش گذشت ای کاش بیشتر بود ایشالله باز همو ببینیم خوشبحالت منم در جواب حرفاشون ی لبخند میزدم و ازشون خداحافظی می کردم،با پرس و جو ب سمت بندر رفتیم تا اونجا با کشتی به سمت کیش بریم. با پیشنهاد من ی کشتی کوچیک گفتیم تا خودمون دخملان مجرد راحت باشیم خدا رو شکر هیچ کدوممونم عادت نداشتیم دریا زده اگه کشتی آروم می رفت ی سه ساعتی طول می کشد تا جزیره که ما گفتیم آروم برونه؛به جز من و زهرا و پروانه و پریسا'ملبان-آشپز-کمک ملبان-خدمتکار'هم بودن که کلا هشت نفر میشدیم.رفتم لبه کشتی به تماشای دریا ایستادم...همزمان حضور کسیو بالای سرم احساس کردم...رومو برگردوندم... زهرا بود... بدون اینکه چیزی بگم دوباره به دریا نگاه کردم. زهرا:نگین بیا چند تا عکس بندازیم بفرستیم واسه مامانینا. _باشه با گوشی تو بندازیم بهم با shareit بهم میریزی. چندتا عکس باحال انداختیم و گذاشتیم اینستا تا خودشون ببینن. _یک ساعت بعد کشتی لب ساحل ایستاد...پیاده شدیم...قرار بود پنج روز بمونیم...رفتیم هتل دوتا اتاق گرفتیم...منو زهرا تو ی اتاق،پروانه و پرستو ی اتاق...درشون قفلش از این کارتیا بود...ی تخت دونفره داشت...سرویس بهداشتی...قالیچه...تلویزیون...کمد لباس...اجزای اتاق بود...اتاق اونام همین مدلیه...چمدونامونو ی گوشه گذاشتیم بعد تعویض لباس رو تخت ولو شدیم...بعد دوش گرفتیم و قرار شد یکم استراحت کنیم بعد برنامه ریزی کنیم ک کجاها بریم...بعد رفتم سمت دیواری ک ب اتاق پرستو و پروانه وصله..مشت که چه عرض کنم عین گُرز(ی وسیله جنگی قدیمی)کوبیدم ب دیوار... کمی بعد صدای داد پرستو بلند شد:چته وحشی؟؟ سَر اوردی؟ منم مثل خودش داد زدم:بی شخصیت،داد نزن فرهنگ هتل نشینی بلد نیستی؟؟؟دیگه صداش نیومد...چند ثانیه بعد در اتاق زده شد...میدونستم پرستوعه پس همونجور ک درو باز میکردم گفتم:هاا چیه؟؟؟ مزاحم کارمون میشی؟؟؟ چپ چپ نگام کردو گفت:خیلی پرویی ولی ب سرعت چشماشو درشت کردو گفت:مگ چیکار میکنین ک مزاحمتون شدم؟ من:کارای خوب خوب -اگ کارای شما خوبه کــ خواست حرفشو ادامه بده ک همون لحظه زهرا از خواب بیدار شد...درحالی ک چشماشو میمالوند اومد پیش منو گفت:چرا انقدر سروصدا میکنی؟ اومدی جزیره عین بومی ها داد میزنی؟؟؟ بعد به در نگاه کرد، پرستو رو دید ک داشت هیکلشو اِسکن میکرد.. من:هــــــوی پرستو؟؟؟ -جونم عزیز دلم؟؟ با تعجب نگاش کردم که گفت:خب وقتی تو انقدر منو خوشگلو با احساس صدا میزنی توقع داری چجوری جوابتو بدم؟ خندیدمو گفتم:انقدر حرف زدی ک یادم رفت بهت بگم،برین اماده شین که بریم بیرون... -باشه عزیزم. اماده شدم برای بیرون...ی شلوار کتان کالباسی با مانتو نخی آبی آسمانی و ی کلاه آفتابی و عینکمو شال کالباسی و ی صندل خوشگل آبی آسمانی پوشیدم...زهرا هم ی شلوار لی با مانتو جلو باز مشکی و شال قرمز و ی پاشنه بلند مشکی پوشیده... با زهرا از اتاق خارج شدیم...رفتیم پایین تو لابی منتظر پرستو و پروانه شدیم...او نا هم اومدن...رفتیم یک ماشین کرایه کردیم...اول از همه لب ساحل رفتیم...چه دریای تمیزی بود..خیلی قشنگ بود...کلی صدف جمع کردیمو ی بادبادکم خریدیم داشتیم هوا میکردیم...بعد از اون رفتیم سوار زیر دریایی شدیم...خریدو گذاشتیم برای فردا... وااای چقدر خندیدیم...ماهیاش خیلی خوشگل بود...ما هم او نارو به هم نسبت می دادیم...اخر پروانه شد اختاپوس..پرستو اسب دریایی...زهرا عروس دریایی...منم شیر ماهی...بعدم بیلیت گرفتیم برای شو شبهای کیش...اونشب ترکیدیم ازخنده...وقتی رسیدیم شاممونو آوردن تو هتل و باهم چهار تایی پاستور بازی کردیم منو زهرا بردیم????? داستان از زبان زهرا به گفته نگین نرسیده اماده شدیم برای بیرون . یک شلوار لی با مانتو جلو باز مشکی و شال قرمز و یک پاشنه بلند مشکی پوشیدم،نگین هم یک شلوار کتان کالباسی با مانتو نخی آبی آسمانیو یک کلاه آفتابی و عینکشو شال کالباسیو یک صندل آبی آسمانی پوشیده؛با هاش از اتاق خارج شدمو رفتیم پایین تو لابی منتظر موندیم همزمان اونا هم اومدنو رفتیم یک ماشین کرایه کردیمو رفتیم لب ساحل چقدر آبش تمیز بود خیلی قشنگ بود صدف جمع کردیمو بادبادکم خریدیم داشتیم هوا میکردیمو بعد از اون رفتیم سوار زیر دریایی شدیم . ماهیاشون خوشگل بودن اخرم پرستو شد اسب دریایی،پروانه شد اختاپوس،نگین شیر ماهی،منم عروس دریایی،چندتا بیلیتم گرفتیم برای شو شبهای کیش...اونشب خیلی خوش گذشت وقتی رسیدیم شاممونو گفتیم بیارن تو هتلمون و باهم پاستور بازی کردیم گروه ما برد و رفتیم تو اتاق خودمون و ی فیلم سینمایی دیدیمو بعد خوابیدیم_صبح هم بعد خوردن صبحونه رفتیم خرید…ما هم لباسای محلی،سوغاتی برای خوانوادمون و هرچی که خوشمون اومد خریدیمو نهارم رفتیم رستورانو ی غذای دریایی خوردیمو آخرشم شب به هتل برگشتیم حدودای ساعت ده بود با نگین رفتیم سمت محوطه پشت هتل ،آخیش چه هوای خنکی داره شبها…بعد یه ربع رفتیم هتل و لباسامونو عوض کردیم و نگینم ی زنگ زد به مامانش و گذاشت بلند گو؛بعد شیش هفتا بوق جواب داد: عمه:سلام عزیزم. نگین:سلام عکسارو دیدین میگما من نیستم ی خبر از من نگیرینا عمه:دیدم چقدرم زشت اُفتادین خجالتم خوب چیزیه من بزرگترم تو باید زنگ بزنی حالا کجاها رفتین؟کی هست؟ نگین:منو زهرا تو ی اتاقیم،اون دوتا خواهرام تو ی اتاق الان هتلیم اینجام الان کسی ب جز منو زهرا نیست جای شما خالی رفتیم لب ساحل کلی صدف جمع کردیم بادبادک بازی کردیم رفتیم شو شبهای کیش پاستور بازی کردیم رفتیم خرید الانم با زهرا رفته بودیم پشت محوطه هتل آخه تو هتل موندنو دوست ندارم دلم میخواد بگردم کل ماجرا رو از هواپیما شروع کرد به تعریف کردن… عمه:خوشبحالتون مراقبم هم باشین خوش بگذره



تایید