هم قصه نانموده ،دانی // هم نامه نا نوشته ، خوانی
یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد و شب خیز بودم شبی در خدمت پدر رحمه الله علیه نشسته بودم و همه شب دیده برهم نبسته و مصحف عزیز را بر کنار گرفته و طایفه ای گرد ما خفته... ص 17
کژال صورت می خراشید وزار می زد و می دوید آزاد که صدایش را شنید زمین‌را کمک گرفت دست ها را ستون کرد و نفس زنان برخاست و پیراهنش پاره پاره شده بود از صورت و سینه اش خون می آمد. کژال به صویش رفت .سرپا که دیدش به هق هق افتاد .آزاد خسته و زخمی بریده بریده گفت :« آرام گیر خواهرکم ! طفلت خوب است ؟ » .ص 28
نوجوانی دورای شبیه به رویا زیبا است زیبایی و قشنگی ان را با کم حوصلگی ودلخوریهای بیهوده زشت وتاریک نکنیم از لحظه های زندگی لذت ببریم و با صفا و زلال و گوارا ی زندگی را گل آلود نسازیم . ص 39
می گویند : قدر وقت را بدانید مقصود این نیست که دائمآدر کوشش و اضطراب باشید راحت وآرام را بر خود حرام کنید ساعتی که با مصاحبت دوستان می گذرد یا برای گردشی و ورزشی وبازی های تفریحی مصرف می شود در ردیف اوقات تلف شده نیست ص 67
فرزندان عزیزم ، نامه محبت آمیز شما را قرائت کردم کاش شما عزیزان مرا نصیحت می کردید که محتاج انم امید است با نشاط و خرمی درسهایتان را خوب بخوانید ودر همان حال به وظایف اسلامی که انسان ها را می سازد عمل کنید ...ص 81
سرما بیشتر شده بود و راه ، طولانی تر به نظر می آمد چند قدمی که جلوتر می رفت ناگهان صدای شنید صدا ارام و ضعیف و بیشتر به ناله شباهت داشت ایستاد و به اطرافش نگاه کرد کمی دورتر شد پیره مردی به درخط کهن سالی تکیه داده بود ص100
..برای شاه تعریف می کرد که چطور با راهنمایی پدرش محصول خوبی برادشت کرده بود در حالی که همسایه اش غله ای درو نکرده بود پسر گفت :«پدرش برای او از همه چیز با ارزش تر است اگر او نباشد زندگی برایش بی فایده است ص 165
آزمون املاء نوبت دوم پایه هفتم رادمان به صورت دیجی فرم
