ابزار ایجاد پرونده الکترونیک
www.digiform.ir

اطلاعات روایت سوم به صورت دیجی فرم

digiform
🌇تقریباً نزدیک ظهر است که به بارسلون می رسند ، پایتخت اسپانیا ، کشوری که خانواده صاین میخواهند شهرهای مختلف آن را ببیند؛

🚎 سفر با ماشین ون پدربزرگ خیلی لذت بخش است چرا که همه خانواده دور هم هستند و از مسیر لذت میبرند.

 بعد از ظهر، پس از صرف ناهار و کمی استراحت به سمت یک کلیسا⛪️ در یکی از محله های تاریخی و تقریباً شلوغ بارسلون راه می افتند،محله ای که ساختمان های شبیه به هم دارد، انگار که همه آنها را یک نفر در روزهای مختلف ساخته باشد؛ اینها را صاین با خود می گوید و از فکر خود خنده اش میگیرد.😊

 به سمت در کلیسایی که به آن کلیسای جامع (عکس بالا) می‌گویند، راه می افتند، در سمت چپ پیرمردی دستفروش تابلو های نقاشی🌄 و صنایع دستی می فروشد، در سمت راست، صفی برای بلیط قرار دارد که پدر می‌رود تا بلیط تهیه کند و بقیه هم زمان با این که مراقب اند زمین نخورند، نگاهشان به ستون ها و سقف بلند کلیساست. تقریباً همه مردم در همین حال اند.
 در سالن اصلی کلیسا از دو طرف نیمکت هایی رو به انتهای سالن، جایی که احتمالاً کشیش ها می آیند و آن جا برای مردم صحبت می کند، صحبت‌هایی که البته خیلی تاثیر چندانی ندارد😏 اینها را پدر می گوید و اضافه می‌کند: 
- مسیحیت امروزه واقعاً از بین رفته چراکه بسیار تحریف شده، یعنی انسان ها برای اینکه هر جور دلشان می خواهد رفتار کنند و بدون هیچ مانعی بتوانند به دیگران ظلم کنند دین را که جلوی این کار آنها را می گرفت، عوض کردند. ولی خوشبختانه دین ما از این خطر در امان است چرا که خداوند بزرگ به وسیله پیامبر ، قرآنی🕋 رو برای ما فرستاده که از 1400 سال پیش تا حالا همینجوری و دست نخورده باقی مونده و دین ما تنها دینی هست که از تحریف دور مونده...

صاین همین طور که به حرفهای پدر گوش می کند و به دیوار کلیسا که ترکیبی از رنگ های زرد🔸 و قهوه ای و آبی 🔹بر روی  گچبری های فرورفته و برآمده در بالای ان است ، نگاه می کند به مردی که پشت سرش بر روی یکی از نیمکت ها نشسته و حالتی ناپایدار  دارد برخورد می کند، مرد تعادلش را از دست داده و زمین میخورد...😱

صاین با دستپاچگی برمی گردد و عذرخواهی می کند اما مرد که حالا خاکی شده، بلند می شود و شروع می کند به داد زدن، 😡صدایش آنقدر بلند است که همه مردم سرشان را برمی‌گردانند به سمت صدا :
- مگر کوری پسرک؟! حواستو جمع کن ...

حالا دیگر همه توجه مردم به این قضیه جلب شده و صاین دارد از خجالت آب میشود...😰

پدربزرگ جلو می آید و از مرد عذرخواهی می کند و همزمان از او می خواهد که لطفاً مودب باشد،🙁🤫 
مرد هم که حالا کمی از هیبت پدربزرگ ترسیده و بخاطر ادبِ او در لحن صحبت کردنش، توانایی بددهنی نیز از او گرفته شده ، دیگر چیزی نمی گوید و می رود و فقط در حین گذشتن از کنار صاین نگاه تندی به اومیکند...😠

 مادر بزرگ همراه با مادر جلو می آید و دستی به سر صاین میکشد:🙂

- مادر جان چیزیت که نشد؟
- نه خداروشکر مادربزرگ ولی فکر کنم اون بنده خدا اذیت شد
- باید بیشتر حواستو جمع کنی صاین عزیزم ، اما حالا که سهوی این اتفاق افتاده، تو کار درستی کردی که عذرخواهی کردی

صاین در مسیر بازگشت به اقامتگاه شان به اتفاق امروز فکر می کند به اینکه او چه کاری باید در آن لحظه و لحظات مشابه انجام می داده و آن مرد نیز چه رفتار دیگری می توانست داشته باشد؟

پس از رسیدن ، دفتر خاطراتش را باز میکند بالاخره خاطرات بدهم جزوی از زندگی هستند، به شرط آنکه ازشان درس بگیریم...
شروع به نوشتن می کند:

موضوع: ناراحتی، عصبانیت و رفتار درست در این مواقع
...



تایید و ادامه
🟧🟨 ادامه داستان رو توی این قسمت بنویس:
 (🛑میتونید از تایپ صوتی گوگل هم استفاده کنید و بعد ویرایش کنید)
*



تایید

اگه متنتو اول روی کاغذ نوشته ای، از برگه ات عکس بگیر و بفرست برامون🖨️
(این قسمت اجباری نیست ولی امتیاز مثبت داره😉)
تصویر چک نویس



تایید

نام و نام خانوادگی خود را وارد نمایید *



تایید

شماره موبایل خود را وارد نمایید *



تایید

پایه *



تایید

حتماً تو هم دیده ای که بعضی ها چقدر زود عصبانی میشوند: راننده از پشت به ماشین آنها بزند، به سرعت از ماشین پایین می‌آیند و با او درگیر می‌شوند؛
 اگر بچه همسایه کمی شیطنت کند، سراغ همسایه می روند و دعوا راه می‌اندازند. اگر کسی به آنها انتقاد کند برمی آشوبد و جنجال می‌کنند؛

 اینها چون کم ظرفیت هستند، به آسانی خشمگین می‌شوند، مثل ظرف های کوچک آب اند. ظرف های کوچک آب، با کمترین حرارتی به نقطه جوش می رسند اما ظرف‌های بزرگ به این زودی ها به جوش نمی‌آیند آدم‌های کم ظرفیت هم خیلی زود عصبانی میشوند ولی آدم های با ظرفیت به این راحتی‌ها گرفتار خشم نمیگردند.

 پیامبر عزیزمان چون سینه‌‌‌‌‌‌ای گشاده و دلی دریا گونه داشت، هرگز اسیر خشم و عصبانیت نمی شد؛ حتی از بداخلاقی بدترین افراد نیز به خشم نمی آمد.

 فراوان بودند کسانی که با درشتی با رسول خدا (ص) به گفت‌وگو پرداختند و در برخورد با حضرت ادب و اخلاق را نادیده می گرفتند، پیامبر در مقابل آنها صبوری می کرد و به اندازه سر سوزنی عصبانی نمی شد. یاران پیامبر از رفتار این افراد خشمگین می شدند ولی پیامبر اسلام عصبانی نمی شد:

 یک روز عرب صحرانشینی خدمت حضرت رسید و به خشونت گوشه لباس پیامبر را کشید، طوری که لباس روی گردن پیامبر جا انداخت؛ سپس با لحن بی ادبانه به حضرت گفت: ای محمد! دستور بده که از این اموال چیزی هم به من بدهند،...پیامبر از رفتار زشت مرد صحرانشین اصلاً خشمگین نشد؛حتی مهربانانه به روی او لبخند زد و آنگاه دستور داد که چیزی به وی بدهند...

🛑 تکمیل کادر پایین لازم نیست😉😊



تایید