ابزار ایجاد پرونده الکترونیک
www.digiform.ir

اطلاعات روایت دوم به صورت دیجی فرم

-          مسافران قطار نانت به مقصد لیمونژ لطفاً هرچه زودتر سوار شوید...
-           مسافران قطار نانت به مقصد لیمونژ لطفاً هر چه زودتر سوار شید...
🚆🚄🚇🚉
خانواده پنج نفره صاین ، یکی یکی وارد قطاری شدند که کم کم داشت سوت زنان به راه می افتاد .
مادربزرگ مادری صاین از شیعیان جنوب اروپا بود و همیشه هنگامی که به خانه مادربزرگ در لیمونژ می‌رفتند، برای نوه اش از اتفاقاتی که در آن سرزمین رخ داده بود، تعریف می کرد : سرزمینی  کوهستانی 🏞با طبیعتی بکر ودر دامنه کوه های سبز ِبیانژ و حالا اولین مقصد سفر چند روزه آنها شهری بود که خانه مادربزرگ در آنجا قرار داشت. پس از استراحتی کوتاه قرار بود که پدربزرگ و مادربزرگ نیز با آنها در این سفر همراه شوند.🕰
.
.
.
وارد کوچه ای در انتهای خیابان شدند، دیوار ها کمی کهنه به نظر می‌رسید اما درختها 🌳🦚تازگی و شادابی را به کوچه هدیه کرده بودند. انتهای دیوار های آجری رنگ به دشتی سرسبز میرسید که محل کاشت هویج و گوجه فرنگی بود. 🥕🍅صاین با عطشی عمیق نفس  خود را به داخل ریه هایش داد و هوای تازه صبحگاهی را با جانش لمس کرد ، دستی بر جعبه هدیه اش کشیدو سرش را با خوشحالی بالا گرفت، او در کلاس آموزش کار با چوب در مدرسه ،یک جعبه کنده کاری شده و طرح دار برای هدیه دادن به مادربزرگ و پدربزرگ ساخته بود و حالا خوشحال بود که می توانست هدیه اش را به مقصد برساند. 🎁پدربزرگ که میدانست آنها در راه هستند، برای استقبال به دم درآمده بود و با دیدن صاین و خواهر کوچکترش  به سمت آنها آمد و هر دورا بوسید. پدربزرگ اصالتاً اهل ایران🇮🇷 بود و به خاطر کارش که تجارت فرش بود سالها پیش به فرانسه آمده و همراه با مادربزرگ اینجا زندگی می کرد .آندریاس هدیه را از پاکت خود بیرون آورد و به سمت پدربزرگ و مادربزرگ که حالا او هم دم در آمده بود گرفت و گفت هدیه به بهترین مادربزرگ پدربزرگ دنیا
مادربزرگ با خوشحالی جعبه چوبی را صاین گرفت و از نوه اش تشکر کرد:
-          عزیزم خیلی ازت ممنونم که به فکر من بودی و زحمت کشیدی ،ایشالا امشب یه کیک خوشمزه برای قدردانی ازین کارت درست میکنم...🍰
شب پس از صرف شام صاین به اتاقی که  پنجره اش رو به دشت جلوی خانه مادربزرگ باز می شد رفت تا نماز  بخواند. 🏞☘️بعد از نماز همینطور که سجاده اش را جمع می کرد،به این فکر کرد که هر وقت به دیدن اقوام و عزیزان می آیند انگار زندگی حس متفاوت  و بهتری پیدا می کند و از یکنواختی در می آید.  به این فکر کرد که چقدر خوب است که او کسانی را دارد که او را دوست دارند و به او محبت می کنند...
ناگهان قضیه هدیه به ذهنش آمد، انسان ها می توانند با یک هدیه کوچک دیگران را خوشحال کنند و دل شان را شاد کنند...
یاد حرف پدرش هنگامی که برای تولد او کادو گرفته بود افتاد،:🎉🎂🎁
پدر میگفت:« هدیه دادن و خوشحال کردن دیگران، اخلاق و رفتاریه که بزرگان دین ما بهش تاکید زیادی داشتن و خودشون خیلی به دیگران هدیه میدادند، پیامبر ما که واقعا سرچشمه ی همه خوبی ها بودن، تو یه خدیثی هست که میفرماین:
 
((به یکدیگر هدیه دهید، تا نسبت به همدیگر با محبت شوید. به یکدیگر هدیه دهید؛ زیرا هدیه کینه ها را مى برد.))
 
این هدیه دادن به کسایی که دوستشون داریم ، باعث ایجاد محبت میشه و اگه با کسی قهر باشیم میتونیم با دادن یه هدیه کوچیک دوباره  آشتی کنیم...»🧡💛
 
صاین دفتر خاطراتش را  از کوله پشتی اش درآورد و شروع به نوشتن کرد:📙📖
موضوع : هدیه
  
 
 
...



تایید و ادامه
🟧🟨 ادامه داستان رو توی این قسمت بنویس:
 (🛑میتونید از تایپ صوتی گوگل هم استفاده کنید و بعد ویرایش کنید)
*



تایید

اگه متنتو اول روی کاغذ نوشته ای، از برگه ات عکس بگیر و بفرست برامون🖨️
(این قسمت اجباری نیست ولی امتیاز مثبت داره😉)
تصویر چک نویس



تایید

نام و نام خانوادگی خود را وارد نمایید *



تایید

شماره موبایل خود را وارد نمایید *



تایید

پایه *



تایید

اگه انتقاد یا پیشنهادی داری اینجا برامون بنویس👇😚



تایید