فاطمه جون ♧
پسر بچهای فیلمی دربارهی امپراطور چین میدید....
فیلم که تمام شد .....
رو کرد به مادرش و گفت :
مامان منم وقتی بزرگ شدم مثل این امپراطور هفت تا زن میگیرم ......
یکی آشپزی کنه .......
یکی لباسامو بشوره ......
یکی خونه رو تمیز کنه .......
یکی برام آواز بخونه ...........
یکی منو ببره حمام .......
یکی شبا برام قصه بگه .....
یکی هم مشت و مالم بده ....
مادر پرسید:
خب یکی دیگه نمی خوای بغلت بخوابه ؟؟؟
پسر گفت: نه من ترو دوست دارم
من فقط توی بغل تو می خوابم
چشمان مادر پر از اشک شد
و پسر را بغل کرد و بوسید
پسر پرسید : برن پیش بابا بخوابن
اینبار چشمان پدر پر اشک شد و پسرش را در آغوش گرفت و گفت : پسرم
هرچه زحمت برایت کشیده ام حلالت باشه
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♥︎♡♡♡♡♡♡♡♡
پیشاپیش روز مرد مبارک
*